چه آقا پسر درس خونی
پسر کوچولو من از الان داره درس میخونه که مثل بابا جونش دکتر بشه ...
یه توپ دارم قلقلیه
توپ سفیدم قشنگی و نازی حالا من میخوام برم به بازی بازی چه خوب با بچه های خوب بازی میکنیم با یه دونه توپ چون پرت میکنم توپ سفیدم را از جا میپره میره به هوا قل قل میخوره تو زمین ورزش یک و دو سه و چهار و پنج و شش ...
واکسن 4 ماهگی و تب
دیروز با بابایی و مامان فریده رفتیم واکسنت زدیم البته بابا ما رو رسوند مرکز بهداشت و خودش رفت مشهد برا ثبت نام دانشگاه. وزن ٦.٥٠٠ قد ٦٥ و دور سرت ٤١.٥ بود.نازنین مامان دیشب تب داشتی به خاطر واکسن ٤ ماهگی.الهی فدات بشم ،همش تو خواب ناله میکردی پا شویت کردم و یه دستمال تنظیف رو پیشونیت گذاشتم تا اینکه نزدیکای صبح دمای بدنت به ٣٦.٧ رسید اونموقع تونستم راحت بخوابم.الان راحت خوابیدی ...
شکسته شدن طلسم وبلاگ صدرا و اولین دل نوشته های مامانی از بیقراریهای شما
پسرم همیشه میخواستم بعد از تولدت برای ثبت خاطرات قشنگت وبلاگ بسازم اما گریه ها و بیقراری های بی امان شما فرصت این کار از من گرفته بود.وقتی 74 روزت بود (6 آذر1391) بابایی برای مصاحبه دکتری به کرمانشاه رفت و شما اونشب اصلا نخوابیدی یکسره رو پای من و مامان فریده بودی شیر نمیخوردی خلاصه اونشب سپری شد ولی بیقراری های شما همچنان ادامه داشت 26 آذر بردمت پیش دکتر بیانی و شروع به مصرف داروی کولیکز کردی وزنت 5 کیلو 250 گرم و دور سرت 38.5 بود دکتر گفت پسرت سالم فقط یکم زیادی شیطون برا همین شیر نمیخوره.حدود یک هفته همه چی آروم بود دیگه تا 3 صبح بیدار نبودی کم کم خوابت داشت تنظیم می شد6 دیماه بردیمت برا ختنه من نتونستم بمونم و شاهد گریه کردنت باشم رفتم ...
نویسنده :
شبنم
23:52
پایان ماه چهارم
امروز 22 بهمن و شما ماه چهارم تموم کردی فردا بابایی تا 5 عصر کلاس داره و نمی تونیم بریم واکسنت بزنیم سه شنبه صبح دوباره باید پاهات بگیرم و سرم به سمتی بچرخونم که نبینم آقای یونسی چه جوری سوزن تو ران پاهات فرو میکنه امیدوارم تب نکنی و اذیت نشی ...
نویسنده :
شبنم
23:52
ویژگی های ماه چهارم
این ماه سختیاش از ماه های پیش کمتر بود چون فهمیدیم بیقراریهای شما به خاطر چیه ودر حال حاضر تحت درمان هستی. الان اونقدر قشنگ شیر میخوری که دوست دارم همش نگاهت کنم حسابی هم شیطون شدی و اگه با کسی حرف بزنم من نگاه میکنی و با یه لبخند شیطنت آمیز نشون میدی که باید همه توجهم به شما باشه. برنامه خوابت تنظیم شده و شبا ساعت 11 میخوابی و صبح کله سحر بلند میشی و بلند بلند صحبت میکنی و داد و بیداد راه میندازی که چرا خوابیدین بیاین با من بازی کنین ...
نویسنده :
شبنم
23:52
آخرین روزهای ماه چهارم
روزهای آخر ماه چهارم را هم تموم کردی و امروز وارد ماه پنجم شدی.خیلی شیرین وشیطون شدی اونقدر آغون آغون میکنی که دلم میخواد بخورمت.بزرگ شدی مامانی تلاش میکنی غلت بزنی، غریبه رو از آشنا تشخیص میدی و اگه نشناسی گریه میکنی و چشمات پر اشک میشه پنج شنبه 19 بهمن میخواستیم بریم حقیقه بچه های احسان آقا(صاحب کار مامان فریده) مامانی و عمو ایمان اومدن دنبالمون وقتی بابایی بردت پیش عمو زدی زیر گریه بابایی قربون صدقت رفت تا آروم شدی ولی وقتی دوباره عمو رو دیدی گریه کردی و چشات پر شد از اشک قربونت بشم الهی اشکات نبینم عسلم ...
دست درازی به املت پدر چه حالی داره
امروز صبحانه املت داشتیم، بابایی شما رو بغل کرده بود و مشغول خوردن املت بود که دادش رفت هوا بله آقا صدرا یه مشت املت برداشته بود که نوش جان کنه قربون این برق چشات بشم. بوسسس ...